یه بازی روسی تموم کردم محشر . خاص . آنتیک . مثل خودم . از یه استودیوی خصوصی که با یه هزینه ی کم به بازی خفن و خلاقانه و فلسفی ساخته بودن که تا مدت ها میشه در موردش حرف زد .اصلا شما همین پوسترش رو ببین . فوق العاده .. فوق العاده ... گاهی یه بازی فقط یه بازی نیست.Indika از اون دسته تجربه هاست که نمی ذاره راحت ازش عبور کنی. یه دختر روسی با لباس راهبهای، توی دنیایی سرد و خاکستری، دنبال رستگاریه... یا شاید دنبال خودش.
داستان در مورد یه راهبه س . که از کلیسایی که هست اخراج میشه .و تو باهاش همراه میشی برای مسیری که در پیش داره .همه چی از همون اول عجیب به نظر می رسه. دنیایی که انگار خدا توش سکوت کرده و فقط صدای وسوسه های درونی میاد. وسوسهای که حتی با صدای شیطانی توی ذهن ایندیکا حرف میزنه. اما این صدا همیشه دشمن نیست. گاهی بیشتر از هر کشیش و قدیسی، بهش یاد میده زنده بمونه. در مورد دیالوگ های همین صدا میشه ساعت ها حرف زد .
بازی از نظر ظاهری پر از جزئیات خاص بود. نور سرد کلیساها، مهِ روسی، و اون حس غریب تنهایی که توی هر قدم جریان داره. اما چیزی که باعث میشه Indika توی ذهن بمونه، روایت صادقانهاش از درگیری درونی انسان با ایمان و گناهه. یه لحظه دلت میخواد با ایندیکا گریه کنی، لحظهی بعد بهش بگی بیخیال شو دختر، زندگی همینه. Indika شبیه هیچ بازی دیگهای نیست. نه میخواد سرگرمت کنه، نه قهرمانت کنه. فقط می ذاره یه نگاه عمیق بندازی به درون خودت به اون بخشهایی که همیشه ساکت نگه شون میداری. و وقتی بازی تموم میشه، یه حس خالی و در عین حال آرام بخش توی دلت میمونه... مثل وقتی که بعد از یه اعتراف سخت، از کلیسا بیرون میری و برای اولین بار هوای آزاد رو حس میکنی. دنیای بازی ها برای من هر بار شگفت انگیز تر از قبل میشه .