به رسم هر سال ..از سالی که زمستانش برای من رنگی دیگری داشت...متن مخصوص اولین روز زمستانش..و محمد صالح اعلایِ جان.
" سلام ...سلام ای شب های سکوت ..
سلام بنفشه های خُفته زیرِ برف ها ..
من آرام آرام حرف می زنم...تا مبادا خواب دیرگاه کبوتران را بر آشوبم...
من آرام آرام از زمستان می گویم ....مبادا صدایم فراتر رود از صدای سوختنِ توده های هیزم در پیت های حلبی.. در کنار بساطِ شب.
بگذار عاشقانه ها دراین سرما جاری شوند..
بگذار این بُخار بر آمده از سینه ها مه نباشد... گره باشد... که بگویم....دوستش دارم....و بگوید دوستم دارد.
خوشا عاشق...عاشقان...عاشقانه های زمستان...
خوشا شال گردنِ یادگاریِ آقا جان..
خوشا داغی لب سوزِ یک جُرعه چای در فنجانِ کنار پنجره ..
خوشا پنجره های نَم زده که سَر انگشتان منتظر بر آن نقش پنج های وارونه می کشند..
و از پشت آن باغچه ی خالی را می بینند که بهار را صدا میزند..
زمستان آمد...قدمش مبارک ..
اسپند دود می کنیم مبادا چشم بخورند این شب های قصه های دراز..
این شب های خاطره بازی های دور...شب های امیدواری های نزدیک...
هرچند سرد است...خورشید بی حوصله است...
درست است که شمعدانی ها خواب بهار خواب ها را می بینند...
درست است که آهوهای دشت کُنجی خزیده اند..
اما همین ها خوب است.همین ها امید است...
تعبیر خواب های عاشقانه است که روزی -دوستت دارم- تنها حرف جهان باشد...
همین که زمستان آمده یعنی بهار هم می رسد..بهار را هم پاگشا می کنیم..
یعنی درست از همین فردا صبح روشنی افزون می شود در روز و روزگارِ ما ..
پس مبارکمان باد این زمستان...
به تاریخ زمستان یک هزار و سیصد و نود پنجِ خورشیدی "
...
