دیشب طی یک برنامه ی از قبل پیش بیینی نشده که حتی هواشناسی گوشی و آقای اصغری هم ازش بی خبر بودن تهران بارون اومد . و من طی یک برنامه ی از قبل پیش بینی نشده همون لحطه زیرش بودم . خیس زیر اولین باران پاییزی که مدت ها بود دنبالش می گشتن . که زیر لفطی گرفت که با کلی ناز و ادا بباره . دیشب خوشحال بودم و گفتم باران را عشق است . و از تو چه پنهون از همون دیشب تا به الان حالم بده . انگاری ته گلوم مقدار زیادی دود جمع شده . حالت تهوع دیشب رو هم کنار بگذاریم خودم و بستم به مایعات و شیر داغ . یکم بهترم . مثل هوای تهران که امروز یه کم بهتره . ولی هیج وقت فکر نمی کردم باران باریدن هم مصیبت داشته باشه . انگاری بارانش اسیدی بوده و وقت اولین بارش تمام اون آلودگی های داخل هوا روی سر من ریخته ..